۴۰ روز دلتنگی مادر بزرگ آرتین/ ضجههای جگرسوز مادر بزرگ شهید سرایداران بر مزار فرزندانش
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۶۱۹۲۷
در حادثه هولناک غروب چهارشنبه چهارم آبانماه در حرم مطهر حضرت احمدبن موسی(ع) ۱۳ نفر به شهادت رسیدند و چندین نفر زخمی شدند. - اخبار استانها -
به گزارش خبرگزاری تسنیم از شیراز، غروب چهارم آبانماه امسال، چشم و چراغ شهر شیراز، رنگ خون به خود گرفت و در یک حادثه تروریستی، تعدادی از زائران سومین حرم اهل بیت (ع) در مظلومانهترین حالت به شهادت رسیدند و برخی نیز بر اثر جراحت، راهی بیمارستان شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
زائران مظلوم حرم پس از پیچیدن بانگ اذان مغرب در فضای ملکوتی صحن و سرای شاهچراغ (ع)، آماده خواندن نماز جماعت بودند که ناگاه مورد هجوم یک فرد تروریست قرار گرفتند و بعضی از آنها در خون خود غلتیدند و به دیدار معبود شتافتند. در کمتر از چند دقیقه، تصاویر دوربینهای مداربسته حرم در فضای مجازی، دست به دست چرخید و سکانسهای غم انگیز این تراژدی تلخ، این طور روایت میکرد که یک تروریست با عبور از درب ورودی، خودش را به زائران رسانده و بی رحمانه، آنها را به گلوله بسته است.
آن شب 13 چراغ به چراغهای حرم اضافه شد، از مادر و کودک خردسال گرفته تا خادم 70 ساله، مظلومانه بر بال شهادت نشستند و در خون خود غلتیدند. تسبیح، چادرهای سفید، قرآنها و سنگفرشهای حرم، آغشته از خون کسانی شد که آمده بودند چند لحظهای «احمدبن موسی (ع)» را زیارت کنند و بروند. در این حادثه، سهم برخی شهادت و عدهای نیز جراحت شد. چه پدران و مادرانی که در سوگ فرزند نشستند و چه بچههایی که تا ابد داغدار پدران و مادران خود شدند.
از آن کودک مجروح دو سالهای که هنوز در بیمارستان، بستری است تا خانوادههایی که برای پر گشودن عزیزان خود، سیاه به تن کردند، تنها بخشی از تلخیهای حادثه تروریستی شاهچراغ (ع) بود.
خانواده شهید سرایداران را همه میشناسند. آرتین، کودک 6 سالهای بود که در این تراژدی تلخ، وارث داغ پدر، مادر و برادرش شد و این روزها مادربزرگش، چارهای ندارد جز آنکه درد خود را با حضور بر قبور مطهر عزیزان پرپرشده اش، آرام کند.
مادر بزرگ شهید علیرضا سرایداران در گفتوگو با خبرنگار تسنیم در حالی که به سنگ مزار نورانی پسر، نوه و عروس خود، خیره شده است با صدایی غمزده و چشمانی اشکآلود میگوید: «همه دنیام؛ عزیزوم؛ مهربونم؛ مظلومم رفت ... عزیزوم قربون چشمای قشنگت برم؛ ننه من چیکار کنم بدون تو ... آخی 40 روزه عزیزم؛ گلم رو ندیدم...».
اینها تنها بخشی از واگویههای دردناک مادری است که بندبند دلش در فراق عزیزانش، پاره پاره شده است. او در تشریح اینکه چطور از این واقعه دردناک مطلع شده است، توضیح میدهد که خبر نداشتم تا اینکه ساعت 11 شب، دایی آرتین تماس گرفت و گفت که او در بیمارستان، بستری شده و قرار است دستش را عمل کنند و باید پدربزرگش برای امضا به آنجا برود.
مادر شهید سرایداران میگوید: در تلویزیون دیدم که حادثهای تروریستی در حرم مطهر حضرت شاهچراغ (ع) اتفاق افتاده و آن موقع بود که به خودم گفتم این بچههای چه کسی است، حال آنکه نمیدانستم آنها عزیزان خودم هستند.
مادر بزرگ آرتین، مویه کنان از طاقت طاق شدهاش و سرگردانی این روزهایش در فراق پسر، عروس و نوه اش میگوید و تعریف میکند که از صبح تا شب، فیلمهای پرپر شدن عزیزانش را تماشا میکند.
وی با اشاره به پر کشیدن «آرشام» میگوید: «عزیز دردانه ام رفت، چطور دوری اش را تاب بیاورم، همه جا عکس هایش را زده اند، کاش میشد یک بار دیگر عزیز یکی یک دانه ام را ببینم، گل هایم پرپر شدند ...».
مادر شهید سرایداران با آه و ناله از قصه سکونت فرزندش در خانه اش میگوید و اینکه او و خانوادهاش، یک سال و 5 ماه، مهمان او بودهاند و تنها حسرتش این است کهای کاش، زودتر از عزیزانش میرفت و مجبور نبود داغدار جگرگوشه هایش باشد.
از حرفها و بی تابیهای این مادر شهید، پیداست که تحمل دوری آنها را ندارد و تاب و توان از کف داده است. او به خاطرات فرزندش در یک شب، قبل از حادثه گریز میزند و اینکه علیرضا برایش نان خریده و مادر هم آنها را به یک دوپیازه، مهمان کرده است. هنوز یادش نرفته که فردای همان شب، عروسش تماس گرفته و از او پرسیده که چطور این غذای خوشمزه را درست کرده و صد حیف که این آخرین تماس او با عروس شهیدش بوده است.
مادر بزرگ آرتین میگوید: دلش برای خوبیها و مظلومیت فرزندش علیرضا میسوزد. برای درد دل کردنهایش و دلسوزیها و مراعات هایش. آنقدر در ایام کرونا هوای مادر را داشته که تمام فکر و ذکرش این بوده که مبادا او بیمار شود و مادر شهید سرایداران، این روزها بی تاب همین دلسوزی هاست.
از عروسش زهرا اسماعیلی حرف میزند و اینکه چقدر همسرش را دوست داشته و زندگی عاشقانهای داشته اند. به دلتنگیهایش نیز سرک میکشد و توضیح میدهد که از زمان پرواز آنها هنوز هم نتوانسته دو لقمه غذا بخورد و شب و روز به آنها و مظلومیتشان فکر میکند.
آن طور که مادربزرگ آرتین تعریف میکند فرزندش پس از 30 سال بازنشستگی از بندر به شیراز آمده بود و زمستان امسال، جایش حسابی خالیست. زمستان امسال، خانه او سردتر از همهِ سالهاست و گرمای حضور «آرشام»، «زهرا» و فرزندش «علیرضا»، مرهمی بر سرمای زمستان امسالش نیست.
مونس روزها و شبهای این مادر داغدیده، عکسها و فیلمهایی است که از شهدایش به یادگار مانده و دیگر عزیزی نیست که او چای به دستش بدهد. مادر شهید سرایداران بر مزار مطهر فرزندش، آه و فغان سر داده و به خونی میاندیشد که عزیزانش در آخرین لحظات عمرشان با آن وضو گرفتند، در آن غلتیدند و راه معبود در پیش گرفتند.
گزارش از مریم رضایی
انتهای پیام/424/.
منبع: تسنیم
کلیدواژه: حمله به شاهچراغ آرتین حمله به شاهچراغ آرتین بزرگ آرتین مادر بزرگ
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۶۱۹۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مروری بر جنایات گروهک منافقین؛ترور یک نوجوان پیش چشمان مادر
منافقین تروریست پس از حمله به منزل شهید نوری تاجر و ترور وی منزل مسکونی این شهید را پیش چشمان مادرش به آتش کشیدند. - اخبار رسانه ها -
مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛ ترور یک نوجوان پیش چشمان مادرش و آتش زدن خانه
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، شهید سعید نوری تاجر در سال 1342 در خانوادهای مذهبی متولد شد.
در روزهای انقلاب این شهید در صحنههای مبارزه با رژیم شاه با حضور در راهپیماییها، حمل پلاکاردها و توزیع اعلامیهها مشارکتی فعال شد.
شهید نوری تاجر پس از پیروزی انقلاب علاوه بر فعالیت در سنگر مدرسه و زمینه های هنری و فرهنگی و تبلیغاتی به جهاد سازندگی پیوست و به اتفاق جمعی دیگر از جهادگران عازم روستاهای محروم کردستان شد.
وی پس از آغاز جنگ تحمیلی به همراه جمعی از جهادگران به منظور سمپاشی و ضد عفونی کردن محیط جبهه عازم مناطق عملیاتی شد.
این شهید گرچه از لحاظ جسمی در وضعیتی مناسب به سر میبرد ، اما آنچنان در اشتیاق انجام وظیفه فعال بود که عاقبت در اثر گرمای سوزان بیابان های دشت ذهاب و قصرشیرین با تنی رنجور و تب شدید به وسیله همرزمانش به تهران بازگردانیده شد.
وی پس از بهبودی و گذراندن دوره نقاهت به آرزوی شهادت به جبهه بازگشت.
شهید نوری تاجر گرچه به عنوان شاگرد ممتاز در امتحانات گزینش دانشکده تربیت معلم قبول شده بود اما جبهه را به دانشکده ترجیح داد و به عنوان عضوی از بسیج گاهی به پاسداری از حوالی بیت امام خمینی (ره) مشغول میشد.
روز شهادت
حوالی اذان مغرب در روز بیست و دوم تیر 1361، نزدیک افطار دو نفر از تروریستهای منافق به منزل آنها میروند، سعید در کنار مادرش بر سر سفره افطار در انتظار نوای اذان نشسته بود، زنگ به صدا در آمد و سعید از جا بلند شد و درب را باز کرد و در همان لحظه اول با مشاهده تروریستها به ماهیت آنها و نقشه شومی که در سر داشتند، پی برد و درب را به روی آنها بست.
در این لحظه یکی از تروریستها از فرصت استفاده کرده و پایش را جلوی درب گذاشت و چند تیر به سوی سعید شلیک کرد، سعید با تمام قوا درب را نگه داشت اما به دلیل جراحات وارده و درد و خونریزی با پیکری خون آلود بر زمین افتاد، سپس تروریستها به درون خانه هجوم آورند و پس از بازرسی منزل، خانه را به آتش کشیدند.
مادر سعید سراسیمه پیکر پاک فرزند مجروح را در آغوش کشید و سر وی را بر بالین خود گذاشت، منافقین در همین حال گلولهای به گلوی این شهید شلیک کردند و در حالی که خانه در شعلههای آتش می سوخت، از صحنه فرار کردند.
روایت روزنامه اطلاعات از این جنایت
دو موتور سوار زنگ میزنند و سعید نوری پاسدار بسیجی 19 سالهای که دیری نیست از جبهه آمده است علیرغم همه دقتهای امنیتی که همواره بدان معتقد بود و مراعات میکرد اینبار با اندکی غفلت در را کمی باز میکند.
منافقین لوله اسلحه را از شکاف در به داخل آورده و سعید را به رگبار میبندند. سعید روزه دار بود و با خون خود افطار کرد. آن سوتر مادر مقاوم او بود که همراه کودک یک ساله اش تازه بر سر سفره افطار نشسته بود و منتظر سعید بود و دیگر هیچ کس در خانه نبود. در نیمه باز، صدای شلیک نیز همچنان بلند، شیشهها شکسته، بچه یک ساله با شدت تمام فریاد زنان و پیکر خونین و رشید سعید فرو افتاده بر خاک و چه غریب و چه قهرمان و چه مظلوم. طنین اذان هنوز در فضاست و هوا رو به تاریکی است و سفره افطار همچنان گسترده و منافق تروریست اتاقها و کمدها را میچرخد که بقیه کجایند؟ غریبانهتر از این چگونه ممکن است؟ خانه را به آتش میکشند و در آخرین لحظات مغز سعید را با تیر خلاص میکوبند و میگریزند و این فاجعه پیش چشمان مادری رخ میدهد که پیکر پر خون فرزندش را در آغوش کشیده است و آنها با قساوت یک جلاد خود فروخته مسخ شده حتی همین صحنه را نیز میبینند و بازهم از سعید نمیگذرند و تیری دیگر به او شلیک میکنند.
منبع: میزان
انتهای پیام/